ماجرای شب نخوابی های
عزیز دلم خیلی عجله دارم... وای سلام یادم رفت... سلام دختر ناز و قشنگم... وقتی از خواب بیدار میشی تا یه چند دقیقه ای با پتوت بازی میکنی و من میتونم به کارام برسم و الان همینطوریه... امروز جمعه ست و من و تو بازم خونه تنهاییم برای همین باید زود این پست رو بذارم و حاضر بشیم بریم خونه مامانی چون خاله م که از تهران اومده بخاطر 5 شنبه اخر سال میخواد برگرده تهران و دوست داره قبل از رفتنش تو رو ببینه... بگذریم... 4-5 روز پیش بردمت حموم...کلی هم مواظب بودم که سرما نخوری واسه همین کلاه سرت گذاشتم ولی مث اینکه سرما خوردی. البته کامل کننده ش عمه کوچیکه بود که یه کوچولو سرما خورگی داشت و شب بغلت کرد و تو فردا شبش بطور خیلی خیلی با مزه ای آ...
نویسنده :
مامان مینا
10:45