دیگه تنهات نمیذارم گلم
سلام دختر صبور من... تموم شد عزیزم... یه قصه ای پیش اومد که من و تو اجبارا دو و نیم روز دقیقا 50 ساعت از هم دور شدیم... توی این 50 ساعت بهم به اندازه 50 سال گذشت...و وقتی که اومدم پیشت انگار خیلی عوض شدی.... تو این مدت همه زحمتا رو دوش بابایی و عمه و مامانجونت بود و من خیالم راحت شد که دیگه از این به بعد اگه سفری اجباری برام پیش اومد با خیال راحت میتونم تو رو پیش اونا بذارم چون اونا خوب از پس تو بر اومده بودن ولی خب حضور مادر یه چیز دیگه ست دیگه... این دوری یه سری محاسن داشت و یه سری معایب عزیزم... از محاسنش اینکه بابایی هم بچه داری یاد گرفت و الان دیگه مهربانانه تو مسائل مربوط به شما بهم کمک میکنه......
نویسنده :
مامان مینا
18:47