ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

ریحانه، گل خوشبوی من

آغاز هفت ماهگی با یه اتفاق شیرین

سلام دختر شیرینم ببخش اگه این روزها مامان خوبی برات نیستم و کمتر برات وقت میذارم در عوضش مامانی انقدر داره برات زحمت میکشه و انقدر باهاته که اگه اینجوری پیش بریم دیگه منو فراموش میکنی... چند شب پیش نصف شب خوابت نیبرد انگار گرسنه بودی و شیر من کفاف نمیداد. برات فرنی درست کردم تو سیاهی شب قاشق پلاستیکی خودتو پیدا نکردم برا همین مجبور شدم از قاشق فلزی استفاده کنم. وشنیدم اون صدایی رو که خیلی وقت بود منتظرش بودم: چق چق چق... ریحانه ی گل مامان دندوناش بالاخره زده بود بیرون... نمیدونی چه ذوقی کردم... بابایی رو بیدار کردم و بهش گفتم ولی خیلی خواب بود... جمعه 6 اردیبهشت (در هفت ماه و 6 روزگی) که خونه مامانی بودی زنگ زدم مامانی گفت دندون...
8 ارديبهشت 1392

پست ثابت ایام نوروز

چون این پست ثابت ها رو دلم نمیاد حذف کنم یادگاری نگه شون میدارم که بدونی من اینجا از کارا هم کردم واست عزیزم... این پست ویژه اون مامانایه که با برگذاری طرح " هفت سین کوچولو " موافقت کردن. چند روز پیش با همکاری وبلاگ "کودک من" قرار شد یه آلبوم جمع آوری کنیم از کوچولوهامون پای سفره هفت سین... اولش من نظرم این بود که بیاییم یه سفره هفت سین کوچولو برای کوچولوهامون تو اتاق خودشون درست کنیم که اونطوری باشه که خودشون دوست دارن... این موضوع رو تو پرسش و پاسخ مطرح کردم بعضی ها موافق بودن و بعضی ها مخالف. به نظر خودم دلیل اونایی که مخالف بودن منطقی بود و من همینجا ازشون ممنونم که وقت گذاشتن و نظر دادن. اونایی که مخالفت کردن عقیده شون این...
2 ارديبهشت 1392

گفتنی هایی از تعطیلات عید

دختر نازم الان که خوابیدی بازم مث همیشه سر در گم موندم که کدوم کارم تو اولویته که انجامش بدم... باید کارای عقب مونده مو انجام بدم. از جمله تصمیمی که درباره پست ویژه اتفاقایی که تو عید دیدنی های نوروزی افتاد: این حسامه... پسر عمو محمد دوست صمیمی بابایی. حسام همش یک روز از تو کوچیک تره... ولی خیلی شباهت زیادی به هم دارین نگاه کن... حتی نگاه هاتونم شبیه همه اینجا ما رفتیم خونه شون...   اینم تویی تو روروئک حسام... حسام خودش خوابید چون خیلی خوابش می اومد. اینا هدیه یا عیدی هایی که برات اوردن...دستشون درد نکنه...    سمت راستی رو دوست بابایی از مشهد برات سوغاتی آورده. سمت چپی رو زن عموی بابایی...
2 ارديبهشت 1392

چقدر دلم تنگه برای نوشتن برای تو...

سلام عزیزم دیگه واقعا دارم کم میارم نه به اون روزایی که هر روز می اومدم اینجا و کلی مینوشتم نه به الان که کلی حرف برای گفتن دارم و نمیتونم بنویسم الان به پاهام آویزون شدی و داری سعی میکنی ازم بکشی بالا ولی نمیتونی... بغلت کردم و دارم با یک دستم تایپ میکنم. مثل اینکه چاره ای نیست... کاش دستام یه خرده بیشتر از اینا رمق داشت تا میتونستم مث اون موقع ها تند و تند برات بنویسم ... بنویسم روز به روز چقدر داری شیرین تر و شیطون تر میشی... الان داری به عکس دختر توت فرنگی که به دیوار اتاقت زدم ابراز احساسات میکنی و میخوای بگیریش....هااااااااااا.............هاااااااااااااااا..........هههههههههههه..........من فدای این ابراز احساسات دختر نازم ب...
30 فروردين 1392

یه هفته پر از اتفاق و یه مامان پر مشغله

سلام عزیز نازنینم این هفته یه عالمه اتفاقای جالب برای هردو(و بهتره بگم هرسه مون) افتاد و من از بس که سرم شلوغ بود اصلا نتونستم بیام تو نت. حتی قبلا ها که شبا با گوشیم یه سری میزدم هم دیگه کنسل شده بود چون شبا از بس که خسته بودم زودی خوابم میبرد. خیلی برنامه ها داشتم دلم میخواست یه پست ویژه عید دیدنی هایی که بردیمت مینوشتم، هدیه ها و عیدی هایی که تو اولین عید دیدنی هات گرفتی، و عکسایی که با دوستای همسن و سالت گرفتی رو دوست داشتم برات بذارم.ولی نشد... خلاصه میکنم چون اگه از خواب بیدار شی دیگه نمیتونم ادامه بدم... راستش دستام خیلی ضعیف شدن انقدری که الان حتی تایپ این چند کلمه خسته شون کرده دعا کن بتونم تا آخرشو برات بنویسم. امروز روز ...
28 فروردين 1392

شیطونی های ریحان در سال جدید...

حالا که شش ماهه شدی شیطونی هاتم زیاد شده عزیزم منم موندم از روز شنبه اگه قرار باشه برم سر کار چطوری تو رو تنها بذارم ناز گل مامان؟؟ امسال عید یه عید خاص بود برامون...آقا جون اینا بخاطر تعمیر خونه شون و آماده نشدن خونه شون تا شب عید، پیش ما بودن... منم بیشتر تلاشم این بود که وقتم رو جوری تنظیم کنم که هم به مهمونا برسم هم به شما بنابر این اصلا نتونستم بیا تو نت... مامانی اینا هم رفتن مسافرت و هنوز برنگشتن... این پست رو فقط برای اینکه شیطونی های جدیدت رو ثبت کنم گذاشتم... این عکس مال دو روز قبل از عیده که برای خرید رفتیم بازار و برای نهار رفتیم رستوران و تو در حال خوردن استخوان جوجه هستی... عید دیدنی خونه مامانی: عید دیدنی خ...
15 فروردين 1392

هفت سین اولین سال نو...

دختر نازم... خیلی دوست داشتم برات سنگ تموم میذاشتم ولی ببخشید که نشد. اینجا تو وبلاگت طرح هفت سین کوچولو رو ارائه دادم ولی خودم نتونستم اون کاری که تو ذهنم بود انجام بدم تازه هفت سینت رو نصف شب که همه خواب بودن درست کردم و اصلا حتی فرصت نکردم ازش عکس درست حسابی بگیرم... امیدوارم که خوشت بیاد چون این نهایت تلاشم بود... سمنو و سماق سنجد وسکه سیب و سیر   اینم همش با چند تا چیدمان متفاوت: لحظه سال تحویل   هفت سین تو اتاق خودت تو قفسه کمدت شب عید که عمو اینا برات کیک گرفتن تا تولد شش ماهگیتو جشن بگیریم ولی تو همش گریه کردی و خوابت می اومد و من نتونستم ازت عکس بگیرم. این عک...
15 فروردين 1392

تقویم

این اولین پست در سال جدیده عزیزم... حالا که خوابیدی خیلی کار دارم باید همه اتفاقایی که تو این چند روز افتاده رو برات بنویسم. فقط آروم بخواب... این تقویمها رو مامان کوثر جون زحمت کشیدن و برات درست کردن که من امسال عید به مهمونا هدیه میدادم.     ...
15 فروردين 1392

اولین فرنی ناز گل مامان

سلام دختر نازم... بازم با عجله اومدم این پست رو بذارم و برم چون دیگه داره دیر میشه. الان خوابیدی و منم با هزار تا کار اینجا دارم برای تو مینویسم. سه شنبه هفته گذشته در تاریخ 20 اسفند ماه بود. باید میرفتم دانشکده و بخاطر همین صبح رفتیم خونه مامانی که تو رو اونجا بذارم و برم. از اونجایی که شیرم دیگه کفاف گرسنگی تو رو نمیده و دیگه شیر خشک هم نمیخوری تصمیم گرفتم ده روز زودتر غذای کمکی رو شروع کنم . برای همین قاشق و  بشقابتو بردم خونه مامانی و این شد اولین فرنی خانوم گل من... لذتبخش تر اینکه اولین غذاتو با دستهای مهربون مامانی نوش جون کنی گل من. اونروز روزی بود که شبش تب کمی داشتی و انگار سرماخورده بودی و کل شب رو نخوابید...
27 اسفند 1391