آغاز هفت ماهگی با یه اتفاق شیرین
سلام دختر شیرینم ببخش اگه این روزها مامان خوبی برات نیستم و کمتر برات وقت میذارم در عوضش مامانی انقدر داره برات زحمت میکشه و انقدر باهاته که اگه اینجوری پیش بریم دیگه منو فراموش میکنی... چند شب پیش نصف شب خوابت نیبرد انگار گرسنه بودی و شیر من کفاف نمیداد. برات فرنی درست کردم تو سیاهی شب قاشق پلاستیکی خودتو پیدا نکردم برا همین مجبور شدم از قاشق فلزی استفاده کنم. وشنیدم اون صدایی رو که خیلی وقت بود منتظرش بودم: چق چق چق... ریحانه ی گل مامان دندوناش بالاخره زده بود بیرون... نمیدونی چه ذوقی کردم... بابایی رو بیدار کردم و بهش گفتم ولی خیلی خواب بود... جمعه 6 اردیبهشت (در هفت ماه و 6 روزگی) که خونه مامانی بودی زنگ زدم مامانی گفت دندون...
نویسنده :
مامان مینا
2:18