ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ریحانه، گل خوشبوی من

ماجرای شب نخوابی های

1391/12/25 10:45
نویسنده : مامان مینا
322 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم خیلی عجله دارم...

وای سلام یادم رفت...

سلام دختر ناز و قشنگم...

وقتی از خواب بیدار میشی تا یه چند دقیقه ای با پتوت بازی میکنی و من میتونم به کارام برسم و الان همینطوریه...

امروز جمعه ست و من و تو بازم خونه تنهاییم برای همین باید زود این پست رو بذارم و حاضر بشیم بریم خونه مامانی چون خاله م که از تهران اومده بخاطر 5 شنبه اخر سال میخواد برگرده تهران و دوست داره قبل از رفتنش تو رو ببینه... بگذریم...

4-5 روز پیش بردمت حموم...کلی هم مواظب بودم که سرما نخوری واسه همین کلاه سرت گذاشتم ولی مث اینکه سرما خوردی.

البته کامل کننده ش عمه کوچیکه بود که یه کوچولو سرما خورگی داشت و شب بغلت کرد و تو فردا شبش بطور خیلی خیلی با مزه ای آب دماغت راه گرفته بود قهقهه

شبش اصلا نمیخوابیدی و انگار لرز تو تنت بود. یه کوچولو هم تب کردی که بهت استامینوفن دادم.

و مجبور شدم اینجوری بخوابونمت...

 

ولی تو هر ده دقیقه یه بار بیدار میشدی و سرت رو اینطرف ونطرف میچرخوندی( با چشم بسته)

کلافه شده بودم بخاطر اینکه کاری از دستم برنمی اومد که برات انجام بدم و زبون تو رو نمیفهمیدم...

تا صبح بالای سرت بیدار بودم و هر کاری که فکرشو بکنی کردم...گریمیچر بهت دادم. نبات داغ دادم... شکمتو ماساز دادم... سر پا تو اتاق چرخوندمت... شیرت دادم...

نشد که نشد..

صبح که همه بیدار شدن( راستی اینروزا مامانجون اینا و عمه ها بخاطر تعمیر خونه شون مهمون ما هستند) دیگه کم کم خوابت گرفت و بعد از کلی ماساژ دادن پهلوهات و عوض کردن پوشک خوابیدی...

اینجوری...

وقتی میخوابی تو اتاق حتی نفس هم نمیکشم... حالا فکرشو بکن این مامانی که خودش بد جوری سرما خورده و گلو درد داره چطوری برای هر سرفه کردنش میره بیرون از اتاق سرفه میکنه و برمیگرده...

خلاصه سه شب باهات این مکافات رو داشتم منظورم بد خوابی شماست وگرنه سرما خوردگیت فرداش( سه شنبه که بردمت خونه مامانی) خوب شدی...

 دیشب دیگه تصمیم گرفتم قبل از خواب بهت قطره کولیکز دادم...

و تو بالاخره راحت خوابیدی...

دم صبح تشنه ت شد و بهت آب دادم تا خوابت برد...

پ. ن: اینا رو مینویسم که بدونی برای نوشتن این پست چه عذابی کشیدم.

تمام کاغذهای کنار کامپیوتر رو مچاله و آب دهنی کردی... گوشه کاغذی رو که توش دستور پخت شیرینی نخودی رو نوشته بودم خوردی و به زور از حلقت درش آوردم.

از بس این سیم ها رو کشیدی اینترنتم قطع شد و با بد بختی وصلش کردم که زحمت اینهمه تایپم هدر نره.

ای شیطون...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

شیدا
25 اسفند 91 19:10
فداش بشم عااااشق اون عکس پتو پیچ شدشم ممنون عزیزم،برای منم مایه ی افتخاره
مامان امیرحسین ومحیا
25 اسفند 91 22:48
خدا رو شکر که ریحانه جون بهتر شده .سخته بچه ها مریض بشن اونم وقتی زبونشو نفهمی محیا خانم منم مریضه البته چند روز پیش الان خیلی بهتره خدا رو شکر دو دفعه بردمش دکتر تا صبح بیدار وتب به همراه استفراغ ...
مامان الناز
26 اسفند 91 9:47
خیلی باید مواظب بود که بچه ها سرمانخورن چون واقعا کلافه شون میکنه و ضعیف

ایشاله که دیگه شب نخوابیدن های گل دخترت تکرار نشه چون خیلی سخته


مرسی عزیزم درست میگی بیشتر از همه ما اذیت میشیم که زبون اونا رو نمیفهمیم.
شقایق مامان آرشا
26 اسفند 91 15:46



خوشحال شدم اومدی شقایق جون
ببوس آرشا رو
معصوم/مامان جان جان فاطمه
27 اسفند 91 0:57
عزيزم واقعا خسته نباشي،من كاملا دركت ميكنم چون وضعيت مشابش رو تازه كشيدمالهي خدا قوت بده
از طرف من نخودچه رو ببوس


انشالله خدا به همه ی مادرا قوت بده.
مهدیه
27 اسفند 91 10:37
خدای من!
فدای اون لپای اویزونت بشم من!


منو ندیدی چطوری آویزون شده بودم...
پرستو
27 اسفند 91 18:51
قربونش برم که سرما خورده