تقدیم به دو تا بابای مهربونی که ...
نمیدونم چرا تو چشماشون اینهمه برق توام با مظلومیت هست؟؟؟ هردوشونو میگم... هم بابای من که از اولش تا حالا برام اسوه صبر بوده و هم بابای بابایی که از اوج تواضع به بچه هاش یاد داده بهش بگن مشد حسن... بابای آروم و مهربونم (بابا جون) و مشد حسن عزیز و دلسوزم(آقا جون)... اولین سال پدر بزرگ شدنتون مبارک ببخشید که ریحانه هنوز خیلی کوچیکه که بفهمه شماها کی هستین ولی وقتی بزرگ شد همه رو براتون جبران میکنه... باباجون چند روز پیش برات دو دست لباس خرید... میدونم که برای خریدنش کلی ذوق کرده ولی یادم رفت با خودم بیارمش خونه. آقا جون تو هفته هفت بار به خونه مون زنگ میزنه که احوالتو بپرسه... گاهی هم که دلش خیلی تنگ میشه میاد اینجا...
نویسنده :
مامان مینا
2:39