ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

ریحانه، گل خوشبوی من

هفت سین اولین سال نو...

دختر نازم... خیلی دوست داشتم برات سنگ تموم میذاشتم ولی ببخشید که نشد. اینجا تو وبلاگت طرح هفت سین کوچولو رو ارائه دادم ولی خودم نتونستم اون کاری که تو ذهنم بود انجام بدم تازه هفت سینت رو نصف شب که همه خواب بودن درست کردم و اصلا حتی فرصت نکردم ازش عکس درست حسابی بگیرم... امیدوارم که خوشت بیاد چون این نهایت تلاشم بود... سمنو و سماق سنجد وسکه سیب و سیر   اینم همش با چند تا چیدمان متفاوت: لحظه سال تحویل   هفت سین تو اتاق خودت تو قفسه کمدت شب عید که عمو اینا برات کیک گرفتن تا تولد شش ماهگیتو جشن بگیریم ولی تو همش گریه کردی و خوابت می اومد و من نتونستم ازت عکس بگیرم. این عک...
15 فروردين 1392

تقویم

این اولین پست در سال جدیده عزیزم... حالا که خوابیدی خیلی کار دارم باید همه اتفاقایی که تو این چند روز افتاده رو برات بنویسم. فقط آروم بخواب... این تقویمها رو مامان کوثر جون زحمت کشیدن و برات درست کردن که من امسال عید به مهمونا هدیه میدادم.     ...
15 فروردين 1392

اولین فرنی ناز گل مامان

سلام دختر نازم... بازم با عجله اومدم این پست رو بذارم و برم چون دیگه داره دیر میشه. الان خوابیدی و منم با هزار تا کار اینجا دارم برای تو مینویسم. سه شنبه هفته گذشته در تاریخ 20 اسفند ماه بود. باید میرفتم دانشکده و بخاطر همین صبح رفتیم خونه مامانی که تو رو اونجا بذارم و برم. از اونجایی که شیرم دیگه کفاف گرسنگی تو رو نمیده و دیگه شیر خشک هم نمیخوری تصمیم گرفتم ده روز زودتر غذای کمکی رو شروع کنم . برای همین قاشق و  بشقابتو بردم خونه مامانی و این شد اولین فرنی خانوم گل من... لذتبخش تر اینکه اولین غذاتو با دستهای مهربون مامانی نوش جون کنی گل من. اونروز روزی بود که شبش تب کمی داشتی و انگار سرماخورده بودی و کل شب رو نخوابید...
27 اسفند 1391

ماجرای شب نخوابی های

عزیز دلم خیلی عجله دارم... وای سلام یادم رفت... سلام دختر ناز و قشنگم... وقتی از خواب بیدار میشی تا یه چند دقیقه ای با پتوت بازی میکنی و من میتونم به کارام برسم و الان همینطوریه... امروز جمعه ست و من و تو بازم خونه تنهاییم برای همین باید زود این پست رو بذارم و حاضر بشیم بریم خونه مامانی چون خاله م که از تهران اومده بخاطر 5 شنبه اخر سال میخواد برگرده تهران و دوست داره قبل از رفتنش تو رو ببینه... بگذریم... 4-5 روز پیش بردمت حموم...کلی هم مواظب بودم که سرما نخوری واسه همین کلاه سرت گذاشتم ولی مث اینکه سرما خوردی. البته کامل کننده ش عمه کوچیکه بود که یه کوچولو سرما خورگی داشت و شب بغلت کرد و تو فردا شبش بطور خیلی خیلی با مزه ای آ...
25 اسفند 1391

بخاطر حلما جون

این عکس حلما ست برادر زاده مریم... مریم شش سال پیش محصلم بود ولی الان عین خواهر بهم نزدیکه و دوستش دارم... حلما فکر کنم 4 ماهشه... خیلی نازی حلما... ...
24 اسفند 1391

پست ثابتی که تغییر کرده

سلام عزیزم پست ثابت رو نباید تغییر داد ولی خب پیش میاد که باید یه چیز دیگه رو در اولویت قرار بدم. به همین خاطر چون این پست ثابت رو دوست دارم بخاطر شعری که منو یاد ساعتهای اول بدنیا اومدنت میندازه. یادش بخیر... از قبل این شعر رو تو گوشیم ذخیره کرده بودم و درست چند دقیقه بعد از اینکه منو از ریکاوری آوردن تو بخش این شعر رو به تمام دوستام اس ام اس کردم. خیلی ها باورشون نمیشد... سیل اس ام اس تبریک بود که برام می اومد... تو همش چند ساعت بود که بدنیا اومده بودی...                                   &n...
24 اسفند 1391