اولین فرنی ناز گل مامان
سلام دختر نازم...
بازم با عجله اومدم این پست رو بذارم و برم چون دیگه داره دیر میشه.
الان خوابیدی و منم با هزار تا کار اینجا دارم برای تو مینویسم.
سه شنبه هفته گذشته در تاریخ 20 اسفند ماه بود. باید میرفتم دانشکده و بخاطر همین صبح رفتیم خونه مامانی که تو رو اونجا بذارم و برم. از اونجایی که شیرم دیگه کفاف گرسنگی تو رو نمیده و دیگه شیر خشک هم نمیخوری تصمیم گرفتم ده روز زودتر غذای کمکی رو شروع کنم .
برای همین قاشق و بشقابتو بردم خونه مامانی و این شد اولین فرنی خانوم گل من...
لذتبخش تر اینکه اولین غذاتو با دستهای مهربون مامانی نوش جون کنی گل من.
اونروز روزی بود که شبش تب کمی داشتی و انگار سرماخورده بودی و کل شب رو نخوابیده بودی. برای همین مجبور شدم حسابی لباس گرم تنت کنم.
خیلی خوشت اومده بود. مامانی میگفت چون دفه اولشه بهش زیاد ندیم ولی تو همش به دستای مامانی نگاه میگردی و بازم میخواستی.
از اون روز تا حالا هم در روز دو وعده برات درست میکنم و خودم دهنت میذارم... وای که چه لذتی داره قاشق قاشق غذا تو دهنت گذاشتن. لذتی که با هیچ لذت دیگه ای تو دنیا عوضش نمیکنم.
نوش جونت عزیزم...