گفتنی هایی از تعطیلات عید
دختر نازم الان که خوابیدی بازم مث همیشه سر در گم موندم که کدوم کارم تو اولویته که انجامش بدم...
باید کارای عقب مونده مو انجام بدم. از جمله تصمیمی که درباره پست ویژه اتفاقایی که تو عید دیدنی های نوروزی افتاد:
این حسامه... پسر عمو محمد دوست صمیمی بابایی. حسام همش یک روز از تو کوچیک تره...
ولی خیلی شباهت زیادی به هم دارین نگاه کن...
حتی نگاه هاتونم شبیه همه
اینجا ما رفتیم خونه شون...
اینم تویی تو روروئک حسام...
حسام خودش خوابید چون خیلی خوابش می اومد.
اینا هدیه یا عیدی هایی که برات اوردن...دستشون درد نکنه...
سمت راستی رو دوست بابایی از مشهد برات سوغاتی آورده.
سمت چپی رو زن عموی بابایی برات خریده...
این محمد طاهاست. پسر عمو جعفر دوست بابایی... اون درست ٥٠ روز از تو بزرگتره وقتی که بدنیا اومد ما براش یه ارگ اسباب بازی هدیه بردیم که مامانش میگفت خیلی باهاش بازی میکنه.البته از همون برای تو هم خریدیم که تو اصلا دوستش نداشتی و انقدر سرش کوبیدی که خرابش کردی. این تلفن اسباب بازی رو محمد طه برات اورد که بازی باهاش برای هردو تون جذاب بود.
الهی قربونت برم اون موقع هنوز بلد نبودی خودت تنهایی بشینی و باید حتما مواظبت بودم که نیفتی.
سمت راستی رو زن عموی خودم برات بافته...سمت چپی سوغاتی مامانی که از تهران برات خریده.
اینم اولین باری که خودت تنهایی نشستی ...این خرس مهربون هم که کنارته هدیه خاله آرزوئه که وقتی رفتیم خونه شون بهت داد. و تو خیلی دوستش داری...
اصلا دنیایی داری با این عروسکای پشمالو...