اولین مسافرت درون استانی ریحان
سلام جیگر طلای مامان
خیلی وقت ندارم و کلی هم حرف دارم...
باید سریع برات بنویسم تا بیدار نشدی. فردا قراره کارم رو شروع کنم و تو قراره فردا برای اولین بار بخاطر اینکه مامانت میره سر کار پیش مامانی بمونی و دختر خوبی باشی عزیزم...( مرخصی شش ماهه من هنوز تموم نشده عزیزم ترم جدید دانشکده شروع شده و من فردا دانشکده کلاس دارم)
دیروز برای اولین بار بردمت شهرستان زادگاه خودم، البته با دایی جون (و این هم یکی دیگه از اولین های تو با دایی جون...) وقتی رفتیم اونجا اول رفتیم امامزاده زیارت و همینطور سر قبر باباجون من...(عجب جای با صفا و تامل بر انگیزیه...)
تو ماشین خیلی اذیت شدی و من از اینجا فهمیدم که مسافرت کردن برای بچه ای به سن تو هنوز زوده و من نباید برای عید امسال تصمیمی در این باره بگیرم. چون دیروز تو همش نق زدی و اصلا هم شیر نخوردی...
از اونجا که اومدیم تو کلی خونه مامانی بازی کردی و من برای اولین بار گوشواره های خودتو که مامانی برات خریده گوشت کردم.
مبارکت باشه خانوم گل مامان
دیگه اینکه:
دیشب رفتیم خونه ی دایی مامانی بخاطر بازگشت پسر و عروس دایی مامانی از کربلا...
وتو اونجا شده بودی نقل مجلس و همه یادشون رفته بود اومدن اونجا واسه چی؟؟؟؟
سمانه جون هم عروسکهاشو برات آورد بازی کنی ولی تو اونا رو همش میزدی به دهنت...
بقیه عکسها رو تو ادامه مطلب میذارم...
پریشب با بابایی رفتیم بازار و برات یه لباس دخترونه خوشگل خریدیم...
این هد سر رو خودم برات دوختم...
صبح ها وقتی تو آشپز خونه آشپزی میکنم تو این شکلی برام آواز میخونی...
آواز جدیدی که دو روزه یاد گرفتی: یه یه یه یه....
من فدای خنده های روحبخش تو عزیز دلم...