ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

ریحانه، گل خوشبوی من

شب تولد من

1391/10/5 0:11
نویسنده : مامان مینا
2,835 بازدید
اشتراک گذاری

شب تولد آدم ، مث یه قرار اعلام نشده اس .
که همش منتظری آدمهای بیشتری سر قرار بیان ، ولی دوست نداری خودت خبرشون کنی ...

شب تولد آدم ، مث یه قرار بی قراره ...

 امشب شب تولد منه... شب تولد یه مامان 27 ساله که تازه بعد از 27 سال تازه فهمیده امشب چه شبیه...

سالگرد تولد امسالم با تمام اون 26 سال قبلی زمین تا آسمون فرق داره چون حالا دیگه خودمم یه مادر هستم. و من  باید این میلاد رو به مادر خودم تبریک بگم که 27 سال پیش در چنین شبی صاحب یه دختر شده البته نه که بخوام براش دختر خوبی بودم... نه.. اما در حد توانم سعی کردم دلش رو بدست بیارم  و همیشه از اینکه به میلش رفتار کنم در اوج لذت بسر میبردم. اینکه میگم همیشه به میلش رفتار کردم بخاطر اینه که اون فقط برام یه مادر نبوده اون یه فرشته ی بی نظیره و من افتخار میکم که مهمترین انتخابهای زندگیم مث انتخاب رشته تحصیلیم، انتخاب شغلم و حتی انتخاب همسرم رو با نظر اون انجام دادم.

حالا هم بعنوان هدیه از خدا میخوام که در آینده ریحانه م هم همینطور باشه و قدر محبتهام رو بدونه... همین..(الام بغلم نشستی داری به صدای صفحه کلید گوش میدی دختر نازم)

امشب خیلی دختر خوبی بودی و من رسما اینجا ازت تشکر میکنم. امشب بمناسبت تولدم قرار شد شام با بابایی بریم بیرون مهمون من. من و تو از صبح رفتیم خونه مامانی و مامانی تو رو برد حموم و تو حسابی تمیز شدی الهی قربونت برم. بابایی عصر اومد دنبال من که با هم بریم بازار تا برام هدیه تولم رو بخره. تو پیش مامانی موندی و ما رفتیم.رفتیم بیرون ولی من تمام حواسم پیش تو بود چون خواب بودی و من نتونستم قبل رفتن بهت شیر بدم. خلاصه هرچی بابایی گفت که برات چی بخرم من چیزی به ذهنم نمیرسید و فقط جلو لباس بچه فروشی ها می ایستادم بابایی میگفت امشب شب خودته و برای ریحانه یه بار دیگه میایم بازار ولی من همش بفکر تو بودم عزیزم.

 بقیه شو فردا مینویسم.الان حال ندارمخمیازه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان نيروانا
5 دی 91 7:56
آخ عزيز من!!!!
چه حيف شد نيومدم پيشت ديشب.
چقدر قشنگ نوشتي :
"شب تولد آدم ، مث یه قرار اعلام نشده اس .
که همش منتظری آدمهای بیشتری سر قرار بیان، ولی دوست نداری خودت خبرشون کنی ...
شب تولد آدم ، مث یه قرار بی قراره ...
"
من دقيقاً توي تولد خودم همين حس رو دارم. خيلي عالي نوشتي عزيزم. حرف نداشت.
منو ببخش كه به بيقراريت نرسيدم. خدايا چرا آخه اينهمه كم ميارم در مقابل محبت دوستام. تو بهم سر زدي و من نخوندمت مينا. اين بي معرفتي منو ببخش.
تولدت مبارك مامان كوچولو! يا مامانِ كوچولو!




به تعداد ماههاي مامانيتت برات احساسهاي قشنگ فرستادم. واقعاً آدم تا وقتي خودش به حس مادري نرسه چيزي از شكوه تولد نميفهمه. زيباترين آرزوها رو برات دارم ميناي قشنگم. در كنار خونواده ي مهربون و سبزت هميشه بهار بموني. ميبوسمت



سلام عزیزم این محبت خواهرانه تو رو من هیچ جوری نمیتونم جواب بدم فقط برات دنیا دنیا خوشبختی رو آرزو میکنم و اینکه با نیروانای عزیزت همیشه خوشبختی رو لمس کنی. همین که اومدی برام خیلی مهم بود دیر یا زود اومدن سر قرار مهم نیست. ممنونم که اومدی. واقعا درست میگی که تمام نه ماه سختی رو فقط میشه با مرحمی مث:
اونه.... اونه... اونه.... تسکین داد.
بازم از محبتت ممنوم



مامان یاسمن ومحمد پارسا
5 دی 91 8:39
تولدتون مبارک عزیزم سایه پر مهرتون همیشه بر سر گل زند گیتون مستدام باد


سلام عزیزم ممنون که به ما سر زدی
مژده (مامان پردیس)
7 دی 91 16:55
تولد تولد تولدت مبارک دوست خوبببببببببم

ب

ببخشید که دیر بهت سر زدم این روزها خیلی وقت کم میارم


سلام عزیز دلم. میدونم از وقتی رفتی سر کار
کمتر وقت میکنی اینجا بیای.ممنون که اومدی.