شب تولد من
شب تولد آدم ، مث یه قرار اعلام نشده اس .
که همش منتظری آدمهای بیشتری سر قرار بیان ، ولی دوست نداری خودت خبرشون کنی ...
شب تولد آدم ، مث یه قرار بی قراره ...
امشب شب تولد منه... شب تولد یه مامان 27 ساله که تازه بعد از 27 سال تازه فهمیده امشب چه شبیه...
سالگرد تولد امسالم با تمام اون 26 سال قبلی زمین تا آسمون فرق داره چون حالا دیگه خودمم یه مادر هستم. و من باید این میلاد رو به مادر خودم تبریک بگم که 27 سال پیش در چنین شبی صاحب یه دختر شده البته نه که بخوام براش دختر خوبی بودم... نه.. اما در حد توانم سعی کردم دلش رو بدست بیارم و همیشه از اینکه به میلش رفتار کنم در اوج لذت بسر میبردم. اینکه میگم همیشه به میلش رفتار کردم بخاطر اینه که اون فقط برام یه مادر نبوده اون یه فرشته ی بی نظیره و من افتخار میکم که مهمترین انتخابهای زندگیم مث انتخاب رشته تحصیلیم، انتخاب شغلم و حتی انتخاب همسرم رو با نظر اون انجام دادم.
حالا هم بعنوان هدیه از خدا میخوام که در آینده ریحانه م هم همینطور باشه و قدر محبتهام رو بدونه... همین..(الام بغلم نشستی داری به صدای صفحه کلید گوش میدی دختر نازم)
امشب خیلی دختر خوبی بودی و من رسما اینجا ازت تشکر میکنم. امشب بمناسبت تولدم قرار شد شام با بابایی بریم بیرون مهمون من. من و تو از صبح رفتیم خونه مامانی و مامانی تو رو برد حموم و تو حسابی تمیز شدی الهی قربونت برم. بابایی عصر اومد دنبال من که با هم بریم بازار تا برام هدیه تولم رو بخره. تو پیش مامانی موندی و ما رفتیم.رفتیم بیرون ولی من تمام حواسم پیش تو بود چون خواب بودی و من نتونستم قبل رفتن بهت شیر بدم. خلاصه هرچی بابایی گفت که برات چی بخرم من چیزی به ذهنم نمیرسید و فقط جلو لباس بچه فروشی ها می ایستادم بابایی میگفت امشب شب خودته و برای ریحانه یه بار دیگه میایم بازار ولی من همش بفکر تو بودم عزیزم.
بقیه شو فردا مینویسم.الان حال ندارم