ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

ریحانه، گل خوشبوی من

علت گریه های من

1391/9/25 0:24
نویسنده : مامان مینا
347 بازدید
اشتراک گذاری
  • یک پسر کوچک از مادرش پرسید:مادر، چرا گریه می کنی؟ مادرش به او گفت:زیرا من یک زن هستم.پسربچه گفت:من نمی فهمم. بعدها پسربچه از پدرش پرسید:پدر، چرا مادر بی دلیل گریه میکند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید:تمام زن ها به خاطر هیچ چیز گریه می کنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست که چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند؟! بالاخره سؤالش را برای خداوند مطرح کرد؛ مطمئن بود که خدا جواب سؤالش را می داند.او از خدا پرسید:خدایا،چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟ خدا گفت:زمانی که زن را خلق کردم خواستم موجود بخصوصی باشد؛ بنابراین شانه های او را آنقدر قوی آفریدم تا همه ی دنیا را به دوش بکشد و همچنین شانه هایش آنقدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد.من به او نیروی درونی قوی بخشیدم تا توانایی زایمان بچه هایش را داشته باشد و وقتی آنها بزرگ شدند،توانایی تحمل بی اعتنایی آنها را نیز داشته باشد.به او توانایی خاصی دادم تا در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شده اند،تسلیم نشود و همچنان پیش برود. به او توانایی نگهداری از خانواده اش رادادم،حتی زمانی که پیر یا مریض شده باشد،بدون اینکه شکایتی بکند.به او عشقی عطا کردم که در هر شرایطی فرزندانش را عاشقانه دوست بدارد و از سر خطایای آنان بگذرد و در آخر به او اشک هایی دادم تا بریزد؛این اشک ها فقط مال اوست و تنها برای استفاده ی اوست.در هر زمانی که به آن ها احتیاج داشته باشد، او به هیچ دلیلی احتیاج ندارد تا توضیح دهد که چرا اشک می ریزد. خدا گفت:می بینی پسرم؟!زیبایی یک زن در لباس هایی که می پوشد نیست،بلکه زیبایی یک زن در چشم هایش نهفته است زیرا چشمان او دریچه روح اوست و قلب او جاییست که عشق او به دیگران وجود دارد..
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان نيروانا
25 آذر 91 8:01
و شك ميدونم كه آدم بزرگا اينو بفهمن ...
مامان ابوالفضل
29 آذر 91 14:27
کاروان میرود و دخترکی جا ماندست

وسط باغ حزان قاصدکی جا ماندست

لخته خون نیست که در چشم کبودش پیداست

سر باباست که در مردمکی جا ماندست

با نگاهی به رخش در دل خود مادر گفت

نکند در کف دستش فدکی جا ماندست

هاتفی داد ندا قامت این قافله را

قدری آهسته ببندد ملکی جا ماندست


سلام مامان ابوالفضل. خوشحال شدم که اومدی ای به فدای اون دختر کوچولوی سه ساله ای که اینجوری مظلومانه جان داد. من که ریحانه مو کاملا وقف این خانوم کوچولو کردم و خودمم دست به دامانش شدم بلکه از این غمها خلاصم کنه. دستای کوچولویی داره ولی گره های بزرگی رو باز میکنه.



مامان ریحانه جون
29 آذر 91 14:32