شکار لحظه ها(عکسهایی از ریحان تا قبل از دو ماهگی)
سلام دختر نازنینم...
حالا که خوابیدی بهترین فرصته که برات اینجا رو یه کمی سر و سامون بدم عزیزم...
نکته مهمی که باید بگم اینکه این وبلاگ از این به بعد بازدید کننده های جدیدی داره چون بعد از تصمیمی که گرفتم قرار شد حالا که فقط عکسای نازتو اینجا میذارم پس بهتره که آدرس اینجا رو به اونایی که دوستت دارن هم بدم که عکساتو به روز ببینن. اولین کسی که آدرسو براش اس ام اس کردم عمه آرزو بود... بعد ویدی... بعد هم خاله ی خودم...
روز 4 شنبه بردیمت خانه بهداشت برای واکسن چهار ماهگی... الهی بمیرم که اصلا طاقت گریه هاتو ندارم عزیزم... ولی تو بغل مامانی آروم بودی و ایندفه مث دفه قبل(2 ماهگی) گریه نکردی...
وقتی اوردمت خونه هم آروم بودی چون هر 4 ساعت یکبار بهت قطره استامینوفن میدادم و مامانی هم حولی ی گرم رو پای نازت میذاشت...
متاسفانه رم ریدر دوربینم دست خاله جون جا مونده وگرنه کلی ازت عکس گرفته بودم که اینجا بذارم ولی اشکال نداره این یه فرصت خوبه تا عکسای قبلی رو که دوست داشتم بذارم ولی پیش نمی اومد رو اینجا برات بذارم...
این تو و اینم عکسایی از گذشته ی تو...
این عکس مربوط میشه به اون موقع که تو همش دو سه روزه بودی...
قبل از یک ماهگی...
ریحانه بغل باباییش در یک ماهگی...
ریحانه در یک شب سرد...(یک ماه و ده روز)
این عکس مربوط به 50 روزگی توئه که من و بابایی انقدر دوستش داریم که گذاشتیمش رو صفحه دسکتاب
ریحانه در حال ذوق کردن برای آویز های تختش در شب دو ماهگی..
ساندویچ دو نونه بابایی... ریحانه در دو ماهگی...
بعد از واکسن دو ماهگی...
بقیه عکسا هم بمونه توی یه فرصت دیگه...
من میرم که با بابایی بقیه بازی استقلال و پرسپولیس رو ببینم...
به امید برد تیم استقلال...