خبرای جدید
سلام عزیز دلم
الان تو بقلمی و نمیدونی چقدر با مزه به صفحه کلید و مانیتور نگاه میکنی... آدم دلش میخواد بخورتت...
اومدم چند تا خبر بدم و برم...
دیروز تولدم بود و مامانی و دایی جون برای اهدائ هدیه اومدن خونه ما. منم نذاشتم شب برن و موندن.بخاطر همین اصلا وقت نکردم به اینجا سری بزنم.
دیروز از اداره زنگ زدن و بهم گفتن باید برای تدریس در گروههای آموزشی استان خودمو آماده کنم و فردا برم مدرسه ... حالا فردا که پنج شنبه ست قراره از ساعت 8 تا 12 دور از هم باشیم و من نمیدونم من و توچطوری این دوری رو میخوایم تحمل کنیم عزیزم.
راستی چند روز پیش هم مدیر گروه دانشکده بهم زنگ زد و گفت که واسه ترم آینده سه شنبه ها بعد از ظهر دانشکده برام کلاس گذاشته و به نظر من این دوری من و تو رو واسه دور شدن هامون بعد از مرخصی شش ماهه آماده تر میکنه.
از صبح تو دختر خوبی بودی و فقط چند بار نق زدی و گذاشتی من یه خرده وب گردی کنم و خودمو واسه فردا آماده کنم.
راستی امروز بالاخره بعد از این همه مدت تونستم عکسهای قبل از ولادتت رو آپلود کنم.ولی چون تاریخش مال قبل بود رفته لابلای مطالب پیشین. هرکی دوست داره میتونه بره نگاه کنه.
اینم یه عکس واسه خالی بودن عریضه
این عکس مربوط میشه به روز عاشورا که ما خونه خاله بودیم . من این عکستو خیلی دوست دارم...
فدات بشم عزیزم...