ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ریحانه، گل خوشبوی من

روز پانزدهم

1391/7/14 11:25
نویسنده : مامان مینا
455 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ناز گل خانوم:قلب

امروز جمعه ست و در واقع سومین جمعه حضور تو توی این دنیا...قلب

الان خیلی ناز و قشنگ کنارم خوابیدی... ماچبابایی هم رفته سر زمینی که قراره خودشون بسازن و امروز یه جورایی قراره استارت کار رو بزنن امیدوارم پا قدم تو نوگل خوشبوی مامان انقدر تو زندگی مون برکت داشته باشه که خاطره شروع این ساخت و ساز برای بابایی و شرکاش خیلی زیبا تو ذهنشون بمونه.

با امروز چهارمین روزیه که با هم تنهایم و این تنهایی خیلی داره منو اذیت میکنه چون وقتی گریه یا بیتابی میکنی ضعف جسمی بهم اجازه نمیده محبت مادرانه م رو در موردت اعمال کنم و بد تر کلافه میشم.کلافه دیروز از ظهر هر باری که شیر خوردی بعدش خوابیدی و نشد که باد گلوت رو خالی کنم شبم موقع خواب خیلی شیر خوردی منم تعجب کردم که چرا سیر نمیشی؟؟؟؟ آخر شب که بغلت کرده بودم هرچی از ظهر خوردی بالا آوردی و منم کلی ترسیدم... نگرانبعدشم خودت بی حال شدی خوابت برد... چند دقیقه بعدش هم خونه رو رو سرت گذاشتی چون گرسنه ت بود...

خلاصه دوباره مجبور شدم یکی دو ساعتی بیدار باشم تا شما سیر بشی... بابایی هم خوابیده بود...

اصلا نمیدونم چه جوریه؟ وقتی بابایی خونه ست راحت راحت میخوابی ولی وقتی اون میره بیرون

وای صدات در اومد...........................

ببخشید، هیچی نبود بعضی وقتا تو خواب نق میزنی که نمیدونم منظورت چیه؟؟؟؟

داشتم میگفتم: وقتی بابایی میره بیرون بیدار میشی و شلوغ کاری و گریه و نق زدن و شیر خواستن و پی پی کردن و... شروع میشه... دوباره وقتی بابایی میاد خونه آروم و راحت میخوابی.

شاید داری تو دل بابایی جا باز میکنی. مطمئن باش بابایی خیلی خیلی دوستت داره البته خودم میفهمم که این عشق عمیقش به تو رو همش سعی میکنه از من پنهان کنه و همش نگران منه که نکنه فکر کنم تو براش جای منو گرفتی ...و همش میخواد با حرفاش و رفتاراش به من بفهمونه که: من اول تو رو دوست دارم بعد ریحانه رو چون اول تو بودی بعد ریحانه اومده...

عزیز دل مامان:

دو روزه مامانی رو ندیدم. خیلی دلم براش تنگ شده نه که ماه آخر بارداری و ده روز اول اومدن تو همش پیشم بوده حسابی بهش عادت کردم . شاید فردا ببرمت خونه شون...

این عکسارو هم برای مامانی میزارم چون میدونم اونم دلش برای تو تنگ شده...

باز صدات در اومد...................

فدای تو بشم گرسنه ت بود سیرت کردم و الان تو بغلم هستی...

دیروز برای اولین بار خودم تنهایی حاضرت کردم و برای اولین بار خودم و بابایی بردیمت بیرون( خانه بهداشت)

 اینم عکس پاهای ناز و کوچولوت بعداز تست تیروئید...

وقتی بابایی تو خونه ست اینجوری آروم میخوابی...

 ولی وقتی خودمون دو تا با هم تو خونه تنها میشیم بیداری و شیطونی میکنی...( فدای خنده های بی موردت عزیزم) قربون چشمای قشنگت برم که تو طول روز خیلی کم پیش میاد که باز باشه....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ابوالفضل (ام البنین)
14 مهر 91 11:14
واییییییییییییییییییییییی چه دخمل نانازی چه ماهی چه بلاهی خدایا ماشالله خدا نگهش داره براتون خیلی مراقب ریحانه خانم طلا باشی ها مامانی .... ما با اجازه شما رو لینکیدیم .خوشحال میشیم به ما هم سری بزنید
مژده (مامان پردیس)
14 مهر 91 11:29
ای جانم ........... هزار ماشاأ... چه دختر نازی داری خدا حفظش کنه دوست دارم خاطره زایمانت رو هم بخونم هر وقت تونستی بذار تو وبلاگت البته خودم بعد از دو ماه وقت کردم ههههههههه
مامان ریحانه جون
16 مهر 91 1:14
سلام مبارکه مبارکه مبارکه... خیلی منتظر دیدن روی ماه ریحانه خانم بودیم... خیلی دوست داشتنیه... خدا حفظش کنه.. و زیر سایه بابا و مامانش بزرگ بشه.... ریحانه ها فرشته های نازین که از بهشت اومدن
مامان ترنم کوچولو
16 مهر 91 7:58
عزیییییییییییییییز دلم.موچ از اون لپای نازت.ماشششششششالله