ادامه ی نیمه ی اول ماه نهم
از اونجایی که شبها دوسه بار برای خوردن شیر از خواب بیدار میشی دیشب در حین نوشتن پست قبلی بیدار شدی و من مجبور شدم خاطرات نیمه ی اول نه ماهگیتو نیمه تموم بذارم و حالا بقیه ش:
از شیرین کاریای جدیدت سرک کشیدن تو کابینت ها و بیرون ریختن محتویات اونه... دیگه خودت یاد گرفتی در کابینت رو باز کنی و ببندی...حالا موندم از دستت چکار کنم؟؟؟آخه این کارت خیلی خطرناکه دختر کنجکاو من...
بعضی وقتا اقا جون برای دیدن تو میاد خونه مون...خیلی خیلی دوستت داره هرچی که باشه نوه ی اولشی و براش خیلی عزیزی
و این عکس از عاشقانه های تو و آقاجونه... چند روزی بود دیگه از دست من غذا نمیخوردی و حتما باید دستت میدادم تا بخوری اون روز که آقا جون اومد آش رشته درست کرده بودم. آقا جون هم نون رو میزد تو آش رشته و میذاشت دهنت تو هم با مزه تمام میخوردی و کلی خوشت اومده بود...
جمعه ی گذشته با کالسکه بردیمت گردش... خیلی خوشحال بودی و ذوق میکردی...
وقتی چرخهای کالسکه روی سنگها حرکت میخورد و کالسکه رو میلرزوند تو هم برای خودت آواز میخوندی و صدات میلرزید و از لرزش صدای خودت کیف میکردی... ماهم بهت میخندیدیم. همه ی اونایی که از کنارشون رد میشدن هم بهت میخندیدن. فیلمشو هم گرفتم...
منظره ی قشنگی بود و اینکه با کالسکه هم تو راحت بودی و هم دیگه بابایی مجبور نبود بغلت کنه خیلی عالی بود...
چند روز پیش با مامانی رفتیم پارک بانوان نزدیک خونه مون... جای خیلی خوبیه که من ازش غافل بودم...
خیلی ها از جاهای دور میان اونجا و از صبح تا عصر رو اونجا میگذرونن اونوقت من که خونه مون اینهمه به اونجا نزدیکه بار اولی بود که تو رو میبردم اونجا...