بدون عنوان
سلام گلم
به سلامتی امروز هفت ماهه شدی در وجودم و حالا تا اومدنت فقط دو ماه دیگه مونده... و من بی صبرانه منتظرتم که بیای و بغلت کنم و ببوسمت عزیزم...میدونم که حتما این ریحانه بهشتی من انقدر خوش بو و با صفاست که اگه بغلش کنم هیچ وقت دلم نمیخواد زمین بذارمش
امروز با عزیز جون رفتیم بازار و آخرین خرید ها رو انجام دادیم... برات چند دست دیگه لباس خریدیم از جمله یه شلوار لی سینه دار خوشگل دخترانه... با یه پتو مسافرتی خوشگل صورتی اصلا همه وسایلاتو صورتی خریدم برات البته دوست داشتم همه چی یاسی رنگ برات بخرم اما دیدم نمیتونم با بقیه وسایلا ست کنم مجبور شدم ترکیبی از صورتی و سفید و یاسی رنگ اتاقتو بچینم که به قول بابایی همه چی یه رنگ نباشه که تو ذوق بزنه.
خلاصه بعد از کلی خرید ساعت 2 ظهر برگشتم خونه. واقعا دیگه کم بنیه شدم. پاهام دیگه زود به زود خسته میشن بابایی میگه وقتی نی نی بدنیا اومد من حتما بهش میگم که تو بخاطرش چی ها کشیدی اما عزیز جون میگه وقتی بدنیا بیاد همه چی یادت میره حتی بدترین درد ها که درد زایمان باشه...
بابایی طبق معمول خوابیده ومن اینجا نشستم و دارم برای تو مینویسم...
راستی آقا جون افطار اینجا بود و بعد از افطار رفت و حتی برای شام هم نموند منم چون قول داده بودم آش رشته درست کردم، جات خالی خیلی خوش مزه شده بود البته من هوای تو رو دارم و سهم تو رو بهت میرسونم و تو هم همین الان داری به نشانه تشکر تو دلم تکون می خوری
ولی اینم بگم هیچ کس تو این مدت به اندازه دایی جونت برات ذوق نکرده.. اگه بدونی چند دست لباس برات از مکه آورده...
عزیز برات حتی پارچه چادر نماز هم خریده که امروز بهم داد که برات بدوزمش منم امشب بریدمش و تا یه جاهایی دوختمش بقیه سفارشات عزیز رو هم دوختم اما عزیزم این روزا خیاطی برام خیلی سخت شده اگه قبلا ها برای خودم یه مانتو رو تو 4- 5 ساعت می دوختم الان دیگه 4 -5 روز طول میکشه و حالا هم تصمیم دارم این سفارشایی که قبول کردم رو تحویل بدم بعد دیگه کلا چرخ و بساط خیاطی رو جمع کنم تا اینکه شما بزرگ بشی و خیاطی کردن من مزاحمتون نباشه... ضمنا عزیز جون قول داده که پس فردا بیاد اینجا و کمکم کنه که کارای خیاطی مو تموم کنم.
تو این مدت برات یه کابشن شلوار دوختم با یه پیراهن کوچولو که بعدا اگه تونستم عکسشو میزارم اینجا.
امروز خیلی خسته شدم و اصلا نخوابیدم.
شبت بخیر گل کوچولوی مامان