اولین مسافرت خارج استانی با اتوبوس
سلام دختر نازنینم...
خیلی وقته پشت کامپیوتر نشستم و دارم کارامو انجام میدم و تو همچنان خوابی... الهی بمیرم که بعد از طی دوشب تب امشب راحت خوابیدی. حتی بیدارت کردم شام بخوری انقدر خوابت می اومد که نخوردی و خوابیدی...
منم دیگه الانا میام پیشت ولی قبلش گفتم یه پست جدید بذارم. کارم که انجام نشد لااقل اینجا یه چیزی بنویسم و از عکسات بذارم.
عنوان این پست رو اولین مسافرت تو گذاشتم ولی از بس دیر میام اینجا خیلی حرفا برای گفتن دارم...
مراسم شب هفت فوت خاله ی مامانی بود و با مامانی برنامه ریزی کردیم بریم کرج و سری هم به خاله خودم هشتگرد بزنیم.
موقع رفتن خیلی راحت بود نصف راه رو خواب بودی و نصف دیگه شو بغل مامانی بازی میکردی...
خیلی با مزه بود که تو اونجا اصلا طرف من نمی اومدی و همش دور و پشت مامانی و بغل مامانی بودی فقط گاهی که گشنه ت میشد برای شیر خوردن می اومدی بغل من و تا شیرتو میخوردی بازم فوری میرفتی پیش مامانی...
همه از این همه محبت و عشق بین تو و مامانی تعجب کرده بودن و خنده شون میگرفت...
برای خرید داشتیم میرفتیم گوهردشت که تو تو ماشین حسابی رقصیدی و بشکن زدی و دست زدی و...
اینروزا هر ارتفاع کوتاهی میبینی دلت میخواد ازش هی بری بالا و بیای پایین و یه نفر باید اسیر تو بشه که یه هفت هشت باری بالا پایین بری..
وگاهی خیلی دوست داری ازمون دور بشی... انگار حس استقلال طلبی داره درت تقویت میشه...
هر جا تسبیح یا مرواریدببینی دور گردنت میندازی و چند دقیقه ای سر گرمی.
اینجا تسبیح هزار تایی خاله رو که دیدی هنگ کرده بودی...
موقع برگشتن از سفر یه خورده خسته شده بودی و نق میزدی ولی مامانی و پسر خاله آرش نذاشتن بهت بد بگذره...
شبت قشنگ دخترم
به امید سفرهای بهتر و زیباتر...