ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

ریحانه، گل خوشبوی من

اولین پست بعد از یک سالگیت در خونه ی جدید

1392/7/16 19:45
نویسنده : مامان مینا
1,202 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر ناز و شیطون من

الان خوابیدی تا من تونستم بالاخره بعد از 18 روز اینجا رو آپ کنم.

امیدوارم بتونم تا قبل از بیدار شدنت اون چیزایی رو که باید بنویسم بنویسم.

قبل از هر چیز از خاله های مهربونی که تو این مدت می اومدن اینجا و بهمون سر میزدن و نظر میذاشتن ممنونم که تنهامون نذاشتن.

درست شب تولد تو شبی بود که ما باید اسباب کش میکردیم به خونه ی جدیدمون و برای همین بود که خودمون امسال برای تولدت هیچ کاری نتونستیم بکنیم اما خونه ی آقا جون اینا دعوت شدیم و عمو محمد آخر شب رفت برات یه کیک کوچولو خرید و یه جشن کوچولوی خودمونی ترتیب دادیم...

عزیزم انشالله خودم برات تلافی میکنم.

از روزی هم که اومدیم خونه ی جدید من همش سر کار بودم...

راستی اتفاق خوبی که این روزا تو زندگیمون افتاده اینه که محل کار من از شهرستان به شهر خودمون منتقل شد و بابت این اتفاق بابایی خیلی تلاش کرد. این روزا انقدر درگیر خونه و تو و کارم بودم که همش یادم میره بخاطر این اتفاق خوب روزی صد هزار بار خدا رو شکر کنم.

اما دیروز که رفته بودم مدرسه تهذیب بجای یکی از همکارا همه اونجا بهم تبریک میگفتن و ازم شیرینی میخواستن.

آره عزیزم بعد از 6 سال حالا دیگه مجبور نیستم ساعت 5 صبح از خواب پاشم و تا 6 خودمو به سرویس برسونم و تا 8 تو اتوبوس باشم. ظهر ها هم مجبور نیستم اون همه راه رو برگردم تازه ساعت 4 برسم شهر خودمون و بعد از اونم برای رسیدن به خونه سه تا ماشین سوار شم. کارم خیلی راحت شده. حالا دیگه میتونم بعد از ظهر هام رو بجای گذروندن تو ماشین تو دانشکده یا دانشگاه کللاس بگیرم و این خیلی خوبه. بابایی میگه خسته میشی ولی من تو این 18 روز انگار از نو متولد شدم. تازه وقتی میرسم خونه با انرژی تر از قبل به کارای خونه و تو میرسم. کار کردن بهم اعتماد به نفس و انرژی مضاعف میده و من برای این نعمت بزرگ همیشه خدا رو شکر میکنم.

 این روزا صبح ها که سر کار میرم میبریمت خونه ی مامانی... بعضی روزا خوابی و بعضی روزا بیدار... بعضی روزا تا مامانی رو میبینی میپری بغلش و بعضی روزا بهونه میکنی و منو میخوای...

ظهر ما که از سر کار میام بعضی روزا اصلا بهم محل نمیذاری و طرفم نمیای بعضی روزا میای بغلم و لباسمو بالا میزنی و شیر میخوای و من خدا رو شکر میکنم که بهم وابسته نیستی که بخاطرت سر کار اذیت بشم و تمرکز نداشته باشم.

البته دو روز در هفته هم دوشیفت میرم سر کار که از صبح تا شب همدیگه رو نمیبیم و من برات تو شیشه شیر میدوشم که مامانی بهت بده.

خلاصه این روزا بیشتر پیش مامانی هستی تا من... و یه جورایی اونو بیشتر مامان خودت میدونی...

خدا سلامتش کنه...

خب دیگه باید برم شام درست کنم...تو هم الانا دیگه بیدار میشی... دوست دارم وقتی پیش هم هستیم بیشتر برات وقت بذارم و با هم بازی کنیم. و بدون که من برای تو عزیز دلم هیچ وقت هیچوقت خسته نیستم هر چقدر هم که سر کار برم باز هم برای تو عزیزدلم گوله ی انرژی ام.

مخصوصا موقعی که بچه ها موقع خداحافظی بهم میگن: خانوم ریحانه رو جای ما ببوس...

امروز ازم پرسیدن دوست دارین ریحانه چه رشته ای بخونه و چکاره بشه؟؟ گفتم دوست دارم مهندس سیستم های مخابراتی بشه...آخه خیلی به سیم و برق و تلفن علاقه داره...

کلی عکس دارم اما باشه برا بعد شاید نیمه شب تونستم بیام شایدم بمونه برای فردا...

بای دختر نازم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان الناز
18 مهر 92 10:57
خداراشكر كه موقعيت كاريتون هم درست شد كه بهتر بتونيد به ريحانه جون برسي ايشاله كه هميشه سلام و سلامت باشي در كنار ريحانه جون خونه جديد هم مبارك
مامان ریحانه جون
25 مهر 92 0:47
سلام.. عیدتون مبارک ...تولدت هم با تاخیر مبارک...
مامان ریحانه جون
2 آبان 92 16:10
علی معنای دریا در کویر است, نفوذش در عدالت بینظیر است, من از هر کاروان این را شنیدم, مسیر عشق قربان تا غدیر است... عید سعید غدیر مبارک
معصوم/مامان جان جان فاطمه
5 آبان 92 23:03
مينا جون مياي و بعد دوباره يهو ميري . . . تبريك به خازر درست شدن كارت عزيزم بيا و عكس هاي اين خانم گلي رو زودتر بزار ميدوني چند وقته غيبت داري و به ما هم سر نميزني
مامان نیروانا
8 آبان 92 11:07
یک سالگیت مبارک گل خوشبوی ما! حتماً و حتکاً این خالهی گرفتارت رو هم میبخشی که اینهمه دیر بهت تبریک تولد میگه. چقدر زود گذشته نی نی ناز ما! قربون روی ماهت که کلی ذوق کردم اینهمه عکس ازش دیدم. جاودانه باشی عزیزدلم