ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

ریحانه، گل خوشبوی من

نیمه ی اول ماه نهم

1392/4/14 2:21
نویسنده : مامان مینا
1,029 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر خوب و نازم...

امشب مهمون آقجون اینا بودیم و تو اونجا دختر خوبی بودی. از اونجا که اومدیم تو توی ماشین خوابیدی و وقتی که رو تختت گذاشتمت هم بیدار نشدی و من این فرصت رو پیدا کردم که اینجا رو آپ کنم. و نیمه اول ماه نهم تو رو پست کنم عزیزم.

از اولش میگم...درست از روز تولد 9 ماهگیت:(عکسام زیاده خدا کنه تا موقعی که همه رو میذارم بیدارنشی که مجبور بشم خاموش کنم بیام پیشت)

روز تولد 9 ماهگیت یعنی 30 خرداد ماه جشن عقد چسر خاله ی بابایی بود که شما اونجا خیلی منو اذیت کردی و همش نق میزدی البته علتش این بود که خوابت می اومد و اونجام خیلی شلوغ بود آخرش بابایی رو صدا کردم اونم بردت پیش خودش و تو مردا چون شلوغ نبود بهت شام داده بود و خوابونده بودت که منم بابت این کارش کلی ازش ممنون بودم.

پای سفره ی عقد بغل عمه آرزو:

عصرش بابایی برات کلی پوشک خریده بود و تو کلی باهاشون بازی کردی و ذوق میکردی... پوشک مرسی تنها پوشکیه که من ازش خیلی راضی ام و تو شهر ما خیلی کم پیدا میشه و بابایی وقتی میخره زیاد میخره.

عصر جمعه 31 خرداد رفتیم آبشار معروف شهرمون... ما جگر خوردیم و تو خوابیدی و اینجا تازه از خواب بیدار شدی جیگرم...

بعد رفتیم بازار و اینجا شهر بازی بازاره:

شب که از بیرون برگشتیم انقدر خسته بودی که اینجوری خوابت برده بود فرشته ی نازم:

فرداش که بردمت خونه ی مامانی حاضرت کردم و دیدم خیلی ناز شدی این عکس ناز رو ازت گرفتم. راستی از فروشگاه دهکده ی توریستی این خرگوش کوچولو رو برات خریدیم با یه کتاب مخصوص نوزاد و یه بسته بادکنک.

خونه ی مامانی( راستی این لباسی که تنته همونیه که گفتم باباجون برات خریده اون موقع که نو بود نتونستم ازش عکس بگیرم):

و من که دیگه نمیتونم از دست تو یه دل سیر خیاطی کنم حتی الان که بساط خیاطیمو بردم خونه ی مامانی:

این عکس رو بیاد ویدا جون(دختر خاله م ) ازت گرفتم که شب نیمه شعبان جشن عقدش بود. این لباس رو ویدا وقتی هنوز بدنیا نیومده بودی برات دوخته بود. ویدا جون یه جفت دمپایی خوشگل کوچولو هم برات خریده:

نماز خوندن تو و بابایی این روزها...

علاقه یزیادی به مهر داری البته چون هیچوقت نذاشتیم دست بزنی خیلی مشتاقتری بهش... دیروز تو اوج خواب یه لحظه چشماتو باز کردی تا چشمت به مهر و جانماز خورد کلا خواب از سرت پرید و ما کلی بهت خندیدیم...

روز نیمه ی شعبان رفتیم امامزاده کوه... و من تو گوشت گفتم اون چیزی رو که من از خدا میخوام تو ازش بخواه بلکه زودتر برآورده بشه دختر معصوم من:

این عکس حکایت یه شکار لحظه ای جالبه:

کلید اسباب بازیت دستت بود یه پسر بچه همسن خودت که مسافر هم بودن بغل باباش بود و کنار ما ایستاده بودن از دور بهت نگاه کرد و خندید و باباش آوردش نزدیک تو... اونم کلیدت رو از دستت گرفت و تو هم جیییییییغ.... و گریه و اشک و... و ازش گرفتیم و حالا اون جییییییغ و گریه و... منم یدونه از کلیداشو از حلقه ش جدا کردم و بهش دادم و گفتم یادگاری باشه...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان کمیل و کیان
14 تیر 92 20:49
عزیز دلم نماز میخونی خاله جون قبول باشه عزیزم
مامان کمیل و کیان
15 تیر 92 13:34
مامانی پیش ما نمیای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


سلام عزيزم باوركن دلم ميخواد بيام ولي فرصتم كمه الانم اينا رو باگوشيم مينويسم
مامان درسا
15 تیر 92 20:00
9ماهگیت مبارک.همیشه به تفریح.چه آبشار قشنگی یمشه اسمش و منطقه اش رو بگید؟ به ما هم سر بزنید.
مامان الناز
16 تیر 92 9:23
چه لباس خوشگلی پوشیده و خیلی هم بهش میاد
زیارت قبول باشه خانم گل برای ما هم دعا کن

سلام عزیزم چشمات خوشگل میبینه

کدوم لباس رو میگی؟؟؟اون بنفشه که باهاش رفته زیارت رو خودم براش دوختم.
مامان کمیل و کیان
16 تیر 92 12:34
اااااااالهی بگردم........


سلام عزیزم ممنونم که همیشه میای و بهم سر میزنی ولی عزیزم چرا آدرس وبت رو نمیذاری؟؟؟؟؟؟؟؟من چطوری بیام پیشت؟؟؟؟؟
مامان الناز
17 تیر 92 9:44
مامانی من به ریحان جونی رای دادم
مامان حسنا
17 تیر 92 16:06
سلام مینا جون اره اتفاقا منم که میام وب ریحانه عسلی میبینم که همه ی کاراش شبیه حسناست میفهمم وقتی میگی که نوشته های من و حس میکنی که خودت نوشتی یعنی چی چون منم مثه توهستم... این دوتا وروجک همه ی کاراشون عین هم... پیش منم بیا
مامان کمیل و کیان
18 تیر 92 19:08
خیاط کوشولو دوستدارمhttp://komeylbaba.niniweblog.com/
عمه حدیث خوشگله
19 تیر 92 0:07
9 ماهه شدنت مبارک ریحانه جونم. قربون اون شیطونیات ، فدای اون تیریپ خوشگلت ، عاشق اون خنده هاتم عزیزم ان شاالله همیشه به گردش و شادی
مامان رادمهر
20 تیر 92 1:06
سلام عزیزم.عکسای ریحانه جون خیلی قشنگ و بامزه شده.ببوسش.مشتاق دیدار روی ماه ریحانه خانوم هستیم
مامان امیرحسین ومحیا
22 تیر 92 15:21
ماه رمضون مبارک چه فضول شده گل دختری حاج خانم نماز خوندی ما رو هم دعا کن التماس دعا خاله جون لباسی که همراه بابایی خریدی همون که 40تومان بود خیلی بهش میاد ناز شده با اون لباس وگلسرش شیطون بلا یه کم مثلا محیا خانم من تو دادن وپس دادن وسایلای خودش یا دیگران حسوده
fateme jon
23 تیر 92 1:03
سلام مامان ریحانه جون دختر خوشگلی داری ب منم سر بزنید اگه با تبادل لینک موافق بودید خبرم کنید
مامان ریحانه جون
24 تیر 92 0:27
ماشالا چه بزرگ شده خانومی
مژده (مامان پردیس)
4 مرداد 92 14:51
سلاااام ببخشید که دیر به دیر به وبتون سر میزنم. باور کن خیلی گرفتارم. الان اومدم دیدم ماشالله چقدر ریحانه جون یزرگ و خوشگل شده خدااااااا. انشالله خدا واسه همدیگه حفظتون کنه. از طرف من حسابی ببوسشششششش