دالی...
سلام دختر شیطون بلا...
شبا از ساعت 11 تا 1 اوج انرژی و شلوغ کردنته... وای که چقدر آدم حالش بده وقتی تو اوج خستگی باید با تو بازی کنه و حوصله و حال و جون نداره...
اگه از خرید هم اومده باشه که دیگه بدتر... سبزی پاک کردن و بادمجون پوست گرفتن و مرغ تمیز کردن و فریز کردن از طرفی و یه ریحانه ی گرسنه و شیطون از یه طرف دیگه و تازه.......... بابایی که باید زود بخوابه چون صبح قرار گذاشته با دوستاش بره کوه...
ساعت نوشتن این پست رو ببین... خیلی وقته تو نتم... داشتم کارای اداریمو یه خرده سرو سامون میدادم...به تازگی قرار شده ضمن خدمتها بصورت انلاین باشه و در ضمن قرار شده تمام ضمن خدمت ها رو تو سایت ثبت کنیم... خیلی باحال شده... زمان شما مطمئنا با حال تر خواهد شد و تو به این نوشته های من خواهی خندید...
ولی اومدم یه چیز باحال بگم و برم:
عکس برای گذاشتن زیاد دارم ولی فعلا اینو داشته باش:
امروز تو تو حال خوابیده بودی منم تو آشپز خونه داشتم ظرف میشستم هر از چند گاهی هم بهت نگاه میکردم...
یهو دیدم نیستی...
از پشت اوپن آشپز خونه نگاه کردم... گفتم شاید زیر نیمکت همیشگی باشی...
صدات کردم: ریحان مامان...دخترم...کجایی مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیدمت...
در این عکس من تو آشپز خونه هستم و دوربینی که روی اوپن آشپز خونه بود برای ثبت این صحنه بامزه به کمکم اومد.
فدات بشم بلا...
شب بخیر... دیگه دیر وقته...
بوس