هشت ماهگیت مبارک
هشت ماهگیت مبارک ناز گل مامان
پست ویژه روز پدر روکه نوشتم یادم افتاد دو روز از هشت ماهه شدنت میگذره عزیزم...
هشت ماه و دوزه که من مامان شدم و بابایی بابا...
وببخش اگه این روزا خیلی درگیرم...در گیر توام همش...
پس بذار بدون مقدمه بریم سراغ عکسای مربوط به آخرای ماه هفت:
این اسماء، دختر همسایه مونه. دو سالشه. مامانش مربی مهده و من خیلی دوست دارم بخاطر تجربیاتی که در زمینه بچه ها داره باهاش ارتباط برقرار کنم.
انقدر دوستت داره که وقتی رفتیم خونه شون هر چی توپ داشت آورد ریخت تو سالن خونه شون. تو هم بهت زده فقط نگاش میکردی...(فدای چشمات بشم...)
این لباس رو آتوسا برات از مشهد سوغاتی خریده. دستش درد نکنه...( قبلا گفته بودم وقتی کسی برات لباس هدیه میگیره خیلی خوشحال میشم و واقعا ازش ممنونم و اینکه هر موقع اون لباس رو تنت میکنم بیادش می افتم برای همین هر کی برات لباس هدیه میخره سریع عکسشو اینجا میذارم چون اگه اون لباس از بین رفت این عکسا و یادشون از بین نمیرن)
تا ازت غافل میشم میری سروقت جعبه دستمال کاغذی... یکی رو میکشی میبینی اویکی اومد بالا... باز میکشی میبینی اون یکی اومد بالا... یکی دیگه میکشی میبینی...
ولی مزه ش برات دلچسب تره...
بیچاره منی که باید از تو دهنت بکشمش بیرون...
و من که از تو شیطون ترم...
آخه الان وقت عکس گرفتنه مامان بازیگوش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بچه رو بگیر..
این توپ هندونه ای رو دایی جون برات خریده ... من که نبودم ولی مامانی میگفت اولش خیلی ازش ترسیدی و فرار میکردی و کلی بهت خندیدن و فیلم ازت گرفتن ولی بالاخره ترست رفع شده و کلی باهاش بازی کردی...
من فدای این دوتا مرواریدای تیز و ناز که تا آخر هفت ماهگی به این مرحله از رشد رسیدن...
امروز دستمو حسابی باهاشون گاز گرفتی جیغم در اومد وقتی داشتم از دهنت آشغال در میاوردم(آخه هر چیزی که زمین میافته که نباید بخوری مامان جان)
این علاقه ت به زود مستقل شدن علاوه بر خوشحالیم به نگرانیم اضافه میکنه. همیشه باید مراقبت باشم...
پیشونی نازت تا حالا چند بار به لبه این نیمکت چوبی خورده عزیزم...
چند روزی بود با این جعبه کفش تلفنی در گیر بودی که چی میشه که این جوجو میاد بیرون و آهنگ میزنه؟؟؟؟
و حالا دیگه کاملا یاد گرفتی که باید این دکه رو فشار بدی تا...
تازه امروز صبح دیدم داری با دکمه زیرش که دکمه onو off هستش هم بازی میکنی. آفرین دختر باهوش من...
این اسباب بازی جدیدته که مامانی سر سیسمونیت برات خریده ولی تو اصلا تمایلی بهشون نداری و کماکان کنترل تلوزیون و گوش موبایل رو به همه چی ترجیح میدی.
دلم برات تنگ شد وقتشه که بیا پیشت بخوابم عزیزم...
برای همه کوتاهی هام منو ببخش...