بذار نقد رو بچسبم تا نسیه...
سلام گل شیطون بلا...
این روزا سرم خیلی شلوغه ...
پریشب تا ساعت 3 بیدار بودم نوشتم و نوشتم یهو بیدار شدی گریه کردی نتونستم بقیه شو بنویسم، ثبت موقتش کردم تا کاملش کنم الان خواستم کاملش کنم گفتم تا خوابی اتفاقای این چند روز و حال الانمو بنویسم که نقده، نسیه بمونه واسه بعد...
بدنم این روزا خیلی خیلی ضعیف شده چون خوراکم کم شده چون بیشتر اوقات روز رو سر کارم و بیرون از خونه... وقتی هم خونه ام یا دارم به شما شیر میدم یا برای نبودنم برات شیر میدوشم یا دارم به اوضاع شما رسیدگی میکنم: ( عوض کردن پوشک و فرنی و سوپ درست کردن و مرتب کردن اتاق و لباسای شما و...)
نمیدونم چرا این روزا اینقدر دچار ضعف ماهیچه ای و ضعف استخوان شدم شاید علتش نخوردن لبنیاته(که من بخاطر تو همه کاری حاضرم بکنم حتی اگه دکتر بگه آب هم نخورم....) ولی قرص کلسیم رو حتما میخورم. الان که دارم تایپ میکنم دستا و انگشتام رو ضعف گرفته و سرعتم خیلی پایینه ولی باز مینویسم از بس که عاشقتم...
این روزا از هم دور شدیم... شنبه ها از صبح تا عصر سر کارم. دیروز هم که دانشکده برامون جشن گرفته بودن(روز استاد) شب اومدم خونه... و موندیم خونه مامانی تو هم شیطونیت گل کرده بود و تا ساعت 1 نخوابیدی... منم که خوابیدم و دیگه نفهمیدم مامانی تو رو کی و چه جوری خوابوند...الهی بمیرم براش . فقط من میدونم که چقدر اذیتش میکنی و شیطونی میکنی ولی بازم عاشقانه دوستت داره تو هم که همش خودتو براش لوس میکنی و از بغل من میپری تو بغلش اصلا بعضی وقتا بجای من اونو به مادریت رسمی ت میشناسی...خدا برای هم حفظتون کنه...یاد خودم و مامانجونم می افتم منم اونو خیلی اذیتش کردم وقتی مامان منو میذاشت و میرفت مدرسه... (هرچی خاک اونه انشالله عمر مامانی باشه)
نمونه ای از عاشقانه های تو و مامانی:
فردا از صبح تا شب باید پیش مامانی باشی چون بازم سر کارم ... مدرسه هم شام دعوتمون کرده جشن روز معلم..(اصلا نمیدونم برم یا نه ولی دوست دارم برم...)
راستی امروز بطور خیلی اتفاقی برای دوستم وحیده(تبریز) زنگ زدم. گفت پسرش 2 ماهشه منم آدرس اینجا رو دادم بیاد عکساتو ببینه ...(سلام وحیده جون...)
بابایی اومد من رفتم...